آرسینآرسین، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

آرسین حبیبی شاهزاده مامان و باباش

۹۸/۰۶/۲۵

پسر قشنگ امروز آوردم خونه مامان زهرا پیش نیما کلی نیما رو دیدی ذوق کردی با نیما دنبال هم میدویید میگید هیولا هیولا میگید هیول بعد یدفعه خاله مصی اومد انقدر با مزه به خاله گفتی خوبی هیول دیگه عسل مامان کلی از دستت خندیدیم بعد کیک درست کردم و شمع هم روشن کردیم کلی ذوق میکنی فوت میکنی و میگی هورررا ...
27 شهريور 1398

98/6/23

آی آی پسر شیطون یه لحظه خوابیدم بیدار شدم دیدم کل کرم رو خالی کردی رو خودت و موهات و زندگی ...
24 شهريور 1398

98/6/20

امروز با مامان سیما و بابایی و عمو مهدی داریم میریم طالقان یه روز بمونیم برگردیم آخه بابا یاسر نیست رفته ماموریت وقتی رسیدیم اینجا خیلی هوا سرده از سرما یخ کردیم تو گرمای تابستون از سرما کاپشن و کلاه پوشیدیم تازه اومدیم خونه خاله بابا یاسر یه پسر بچه هم هست اسمش عرفانه تو داری باهاش بازی میکنی خاک میریزید تو کامیون با هم جابه جا میکنید اون میگه کامیون سنگینه تو هم میگی سنگینه سنگینه شیرین زبون من ...
24 شهريور 1398

98/6/19

عسل مسلی من الان چند روزیه که داری پشت هم پلک میزنی من و بابا نگرانتیم اوردیمت بیمارستان کل بیمارستان رو میدوئی اینور میدوئی اونور از این طرف به اون طرف بعد رفتیم دکتر موقع خداحافظی رفتی لباتو غنچه کردی به خانم دکتر میگی بوس بوس خانم دکتر رو بوس میکنی میگی آفظ(خداحافظ)  ...
20 شهريور 1398

98/6/18

پسر قشنگم اوردمت هیئت صدای طبل رو میشنوی میگی نانایه دست میزنی بشکن میزنی تو نمکدون منی ...
20 شهريور 1398

98/6/18

مامانی جونم امروز اولین بار از مداد شمعی استفاده کردی تازه برای اولین بار هم فندق تازه و گردو تازه خوردی خودت هم با چکش میشکونی تو زرنگ باهوش منی
20 شهريور 1398

968/6/16

مامانی پسر قشنگم امروز یکدفعه گفتی برقو خاتو کن(برقو خاموش کن) برا اولین بار جمله گفتی میری برقارو خاموش میکنی میگی. کلمات جدید کلی یاد گرفتی میگی انبردست میگی چکش . گلابی تازه به خاله سیما میگی سیما کلی چیز یاد گرفتی تا میگیم بابا ابراهیم چی میگه سریع میگی آرسین بابایی
20 شهريور 1398

98/6/15

پسر قشنگم امشب دارم میام پیشت مامان قشنگم البته تو این چند روز باهات تماس میگرفتم خیلی باهام حرف نزدی همش با عمه سوده بازی کردی صبح تا عصر مهد کودک بودی بعد با یاسر میرفتید خونه مامان سیما ولی الان 2 روزه که بابا یاسرم رفته ماموریت دیگه تو حسابی دلتنگی داری میکنی من امشب ساعت 12 رسیدم اتفاقا با بابا یاسر اومدین فرودگاه ولی شانس من خوابی دلم خیلی برات تنگ شده برات کلی اسباب بازی خریدم تو واتساپ بهت نشونشون میدادم دستتو دراز میکردی میگفتی بده  ...
20 شهريور 1398

98/6/11

پسر قشنگم امشب دارم میرم ماموریت کرمان قراره 5 روز تو رو نبینم با بابا یاسر اومدین فرودگاه وقتی داشتم میرفتم پش سرم گریه کردی منم هلاک دارم میشم دلم مونده پیشت عشق مامانی
20 شهريور 1398

98/06/1

مامانی امروز از طالقان برگشتیم یکدفعه شب تب کردی 2 روز تب داری بعد دو روز یعنی سوم شهریور از مهدکودک اوردمت تمام پاهات و دست و داخل دهانت جوش زد اوردیمت دکتر میگن ویروس جدیده به اسم دست و پا و دهان همه جوش میزنه بعد تابل میشه بمیرم برات مامانی خیلی سخته خیلی درد داره ولی پسر من بزرگ شده تحمل دردش زیاده تا یک هفته هم نباید بری مهد کودک حوصلت حسابی سر رفته ...
6 شهريور 1398